سفارش تبلیغ
صبا ویژن

smile to life

صفحه خانگی پارسی یار درباره

أ لیس الله بکاف عبده؟

بسم الله

امروز یقینا از بهترین روزهای عمرم بود، از اون روزهایی که وقتی تو خیابون بودم دلم میخواست جیغ بزنم، چند متر بپرم هوا و خوشحالیمو به همه ادم هایی که از کنارم رد میشدن نشون بدم...

اینقدر خوشحال بودم و هیجان زده که مطمین بودم هر کس از کنارم رد میشه این خوشحالی رو میبینه

نمیخوام فعلا از این خوشحالی بزرگ حرفی بزنم بنا به دلایلی

خوشحالی و عالی بودن امروزم رو مدیون سه تا چیزم

اول این متن که تو یکی از کانال های تلگرام خوندم:

" نگرانی اوضاع زندگی شما را خراب میکند

خونه ای که نگرانش هستی فروش میره یا نمیره، بهت قول میدم که این خونه فروش نمیره!

اونی که نگرانه که کنکور قبول میشه یا نمیشه،بذارید خیالش رو راحت کنم،نمیشه!

قراردادی که نگرانش هستی که امضا میشه یا نمیشه،امضا نمیشه!

اونجایی که نگرانی که استخدامش میشی یا نه،استخدام نمیشی!

پس لطفا همین الان نگرانی رو کنار بذار.

خودمون اوضاع رو خراب میکنیم.

نگرانی اوضاع را خراب میکند. "

(تو پرانتز بگم جای قبلی که رفته بودم واسه استخدامی،با اینکه کاملا مسلط بودم ولی اینقدرررررررر نگران بودم که در کمال ناباوری تو مصاحبه رد شدم)

 

دوم یه سخنرانی درباره توکل:

شیخ انصاری شاگردی داشت به نام نظرعلی طالقانی و بسیار بسیار فقیر،در حدی که مجبور بود اخر شب بیرون حجره ها رو بگرده و از بین آشغال ها ببینه چیز به درد بخوری پیدا میکنه واسه خوردن.

یه بعدازظهر پنجشنبه دید اینجوری فایده نداره تصمیم گرفت یه نامه بنویسه به خدا.

متن نامه اینه :

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت جناب خدا سلام علیکم

شما تو قرآن فرمودید : و ما من داب? فی الارض الا علی الله رزقها

هیچ موجود زنده ای در جهان نیست مگر اینکه روزی او به عهده ی خداوند است

به عده تونه یعنی وظیفتونه

و یه جای دیگه فرمودید : ان الله لا یخلف المیعاد

بدرستیکه خدا خلف وعده نمیکند

پس از آنجایی که اینجانب نظرعلی طالقانی یکی از بنده های شما روی زمین هستم و روزی من به عهده شماست،لطفا موارد ذیل را آماده و به مدرسه مروی حجره 12 به بنده اطلاع دهید

1. همسر زیبا و متدین

2. خانه بزرگ

3.خدم و حشم

4.باغی بزرگ

5. کالسکه

6.سورچی

7.مقداری پول برای تجارت

و از اونجایی که مسجد خانه خداست نامه رو برداشت برد مسجد شاه اون زمان یا مسجد امام فعلی واقع در بازار تهران،رفت یه سوراخ تو دیوار پیدا کرد و نامه رو گذاشت اونجا و گفت خدا حتما پیداش میکنه

فردا صبح ناصرالدین شاه با همراهانش میرفته شکار،نزدیک مسجد هوا طوفانی میشه،ناصر الدین شاه و همراهاش میرن زیر دیوار مسجد،یهو باد میاد و نامه رو از سوراخ درمیاره و میفته رو پاش و متن نامه رو میخونه،چون براش جالب میشه نامه رو تا انتها میخونه

شاه فرمان شکار رو لغو میکنه،برمیگرده به کاخ و یکیو میفرسته دنبال نظرعلی به ادرسی که نوشته

همه وزرا رو جمع میکنه،نظر علی رو هم میارن و ناصرالدین شاه میگه من مفتخرم نامه ای که به خدا نوشتی رو اجرا کنم

تمام موارد رو میخونه و هر کدوم از وزرا یه بند از نامه نظرعلی رو انجام میدن  و دیگه الباقی ماجرا

 

سومی دوست خوبم معصومه که به طور اتفاقی اینها رو امروز برای من ارسال کرد

یادم باشه حتما یه هدیه ای به پاس این لطفش بهش بدم

پ . ن : خدایا ممنون که پاسخ توکلم رو دادی.عاشقتم دوست داشتن


4

بسم الله

در نظر داشتم یه تحلیلی داشته باشم روی کتاب زن زیادی جلال آل احمد

با اینکه هیچ سر رشته ای تو ادبیات ندارم ولی نظر شخصیم رو میگم....

یعنی افتضاح گند داغون مشکوکم کلا سه تا داستانش رو بیشتر نخوندم.یکی از دیگیری اعصاب خورد کن تر قابل بخشش نیست بدتر از محتوای بیخودش ادبیات سخیفش بود. اینقدر دیوث و خاک بر سر و قرمساق نوشته بود که واسه روانم چیزی باقی نموند جز توده های متراکم انرژی منفی خسته کننده

بگذریم...

امشب میخوام واسه اولین بار ته چین بدرستم . خدا بخیر بگذرونه پوزخند

 

پ . ن : من فقط منتظر یه تعارف درست و حسابیم.اون وقت با کله میرم تو کلن سیمرغ.. این چند روز تحت تاثیر جو عالی اونجا ، حال منم عالی بود

پ . ن : خدایا همین الان کلن سیمرغ رو آرزو میکنم ... ممنون خدای مهربون که منو به آرزوهام میرسونی گل تقدیم شما


3

بسم الله

امشب یه کاری کردم که تو تاریخ زندگیم بی سابقه بود.مدرک داشتن

جلوی آینه ایستادم، به چشم هام نگاه کردم و گذاشتم بغضم بترکه و قطره های اشک سرازیر شهگریه‌آور

اجازه دادم واسه اولین بار گریه کردنم رو و حتی هق هق کردنم رو ببینم....

همیشه فکر میکردم یه خانوم موقع گریه خیلی زشت میشه،ولی معصومیت و خستگیِ تو چشمام رو که با اشک عجین شده بود دیدم،فهمیدم که فکرم اشتباهه.... لااقل درباره خودممؤدب

همه شهامتم رو آوردم تو کلامم و از خودم عذرخواهی کردم بابت همه اشتباهاتم

بابت اینکه چقدر ترسو بودم چقدر ضعیف بودم

بابت اینکه اشتباه کردم و حق زندگی رو از خودم گرفتم

بابت اینکه بلد نبودم بجنگم و سرسخت باشم

بابت خوشبختی و حس نشاطی که از خودم سلب کردم ... بابت اینکه توانایی مقابله با حرف مردم رو نداشتم و اجازه دادم بقیه برای زندگیم تصمیم بگیرن

بقیه ای که ذره ای نمیتونن احساساستم رو و حتی منطقم رو بفهمن

بعدش خیلی سبک شدم

الانم داشتم فیلم سینمایی " من همسرش هستم " رو میدیدم که به سرم زد این واقعه تاریخی رو ثبت کنم

این فیلم رو خیلی دوست دارم، جز معدود فیلم های ایرانی که من میپسندم و تا الان 4،5 مرتبه دیدم

اصلا تو مرام و مسلک ما خوندن کتابی که قبلا خوندم و دیدن فیلمی که قبلا دیدم نیست، ولی خب قاعده منم مستثنا داره مثه خیلی از قواعد دنیا. یکی از استثناهاش هم همین فیلمهچشمک

شخصیت شهلا، شخصیتی که هم دوسش دارم هم ندارم - هم درکش میکنم هم نمیفهممش - بعضی جاها هم بهش حسودیم میشه

بگذریم، قصد تحلیل فیلم رو ندارم

بعدش جسمم یاری کنه میخوام " کتاب زن زیادی جلال آل احمد " رو بخونم

تا ببینیم چی پیش میاد ، شاید این کتاب بتونه آغازگر یه انقلاب کبیر باشه 

 

پ . ن : ندارد


2

بسم الله....

گاهی وقتا چقدر خوبه نقابی که اطرافیان روی صورتت میزنن و مجبورت میکنند کاملا منفعلانه یکی باشی که نیستی،یا به نوعی رفتار کنی که حتی ذره ای بهش اعتقاد نداری،در واقع این اطرافیان خیلی نرم با الکل سر میبرن...

داشتم میگفتم ... گاهی وقتا چقدر خوبه تو این شرایط یه اجتماع کوچیک پیدا کنی و خودت باشی... برق شادی تو چشم موج میزنه ... زنده باد این گاهی وقتا حتی برای چند روز کوتاه .... زنده باد این اجتماع ها حتی اگه یه کلن ضعیفِ تازه ساختِ ده نفره باشه....

همین گاهی وقتای خیلی خوب تو یه چشم بر هم زدن گاهی وقتای خیلی بد میشه که یکی از همین اطرافیان مچت رو میگیره

من الان اینم : وااااای

کمی هم این : گیج شدم

ای خدا پس کی و کجا خودم باشممممم یعنی چی؟

پ . ن : آخه چراااااا ؟!!!

 

بعدا نوشت : همـــه خفتند و منِ دلشده را خـــواب نبرد

خودم میدونم هیچ ربطی نداره.فقط خوشم اومد . همین

 


تولدم مبارک

    نظر

بسم الله

خیلی وقت بود ک تو دلم بود یه وبلاگ بزنم و حرف هایی که نمیشه به کسی گفت یه جایی بنویسم به امید اینکه یه روزی یه رهگذری بخونه منو

چقدر خوب شد که این کار رو تو این روز یعنی روزی که سال ها قبل قدم به دنیا گذاشتم.از جایی به جای دیگر.... دوس دارم نوشتنم هم باعث شه ذهنم از جایی به جایی دیگر منتقل شه،مکان فعلی پر از آشوب و دل مشغولی و دغدغه س

نمیدونم الان چرا حرفی واسه نوشتن ندارمخسته کننده

خدای بزرگ تو روز تولدم آرزو میکنم جهان پر از صلح و آرامش بشه و دل های همه مخلوقاتت پر از شادی و آرامش

با اینکه حرف خاصی نزدم ولی احساس سبکی میکنم قاط زدم

 

تفلد نوشت : تولدم مبارک.... دست جیغ هورااااااااااااااا